این نمی ماند
افزوده شده به کوشش: نیکا س.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: سید حسین میرکاظمی
کتاب مرجع: افسانه های مازندگان - ۱۳
صفحه: ۲۸۱ - ۲۸۲
موجود افسانهای: ندارد
نام قهرمان: nan
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: nan
این نمی ماند از قصه های پندآموز است.
ممد نامی پیش کدخدایی کار میکرد. روزی یک حاجی با ممد، که مشغول کار بود خواست چایی بخورد اما کدخدا به ممد اجازه نداد. ممد به حاجی گفت: حاجی ناراحت نشو این نمی ماند. حاجی رفت و پس از چند ماه خواست سری به ممد بزند. سراغ او را گرفت و فهمید که ممد شده کدخدای ده و به او ملک محمد میگویند حاجی پیش او رفت و گفت: کاروبارت خوب شده است. ممد گفت این نمی ماند حاجی رفت به سفر و پس از دو سال آمد تا سری به ملک محمد بزند به او گفتند که ملک محمد شده شاه محمد حاجی پرسید چطور؟ گفتند وقتی شاه مرد برای تعیین جانشین او بازی را به هوا فرستادند باز آمد روی سر ملک محمد نشست حاجی رفت به دربار شاه و از وضع او خیلی تعریف کرد. شاه محمد گفت: این نمی ماند! حاجی رفت و پس از چند سالی باز آمد سراغ شاه محمد را گرفت. گفتند مرده است. سر قبر او رفت. دید روی سنگ قبر نوشته شده حاجی جان این هم نمی ماند. حاجی پیش خود گفت که اگر هر چیز نماند این سنگ قبر میماند باز حاجی رفت به سفر و پس از چند سال برگشت دید قبرستان را خراب کرده اند و جایش خانه ساخته اند. فهمید که توی دنیا چیزی نمی ماند .